من به سروقت خدا میرفتم

رفته بودم سر حوض

تا ببينم شايد عكس تنهايي خود را درآب ،

آب در حوض نبود .

ماهيان مي گفتند :

(( هيچ تقصير درختان نيست ))

ظهر دم كرده تابستان بود ،

پسر روشن آب لب پاشويه نشست

وعقاب خورشيد ، آمد او را به هوا برد كه برد .

به درك راه نبرديم به اكسيژن آب .

برق از پولك ما رفت كه رفت .

ولي آن نور درشت ،

عكس آن ميخك قرمز در آب

كه اگر باد مي آمد دل او، پشت چين هاي تغافل ميزد ،

چشم ما بود .

روزني بود به اقرار بهشت .

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي ، همت كن

و بگو ماهي ها ، حوضشان بي آب است .

باد مي رفت به سروقت چنار

من به سروقت خدا مي رفتم .
دیدگاه ها (۱)

من به سروقت خدا میرفتم

من به سروقت خدا میرفتم

سلام علی آل یس

یابن الحسن

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط